Director: Liz Garbus. 93. Min. USA/UK/Iceland. Documentary.
No, it's not a mere Bobby Fischer biography. The filmmakers make the wise choice of avoiding a boring life milestone story of the greatest grandmaster of all time, and delve into the wiring of a chess player's mind; portraying how professional chess may eventually lead to extreme paranoia, and then full-blown insanity - especially when the subject is a genius like Fischer. As a result, before his death at the age of 62, his haggard bearded appearance wasn't even recognizable from his youth. Watch this to achieve a full understanding on why chess is the most played board game ever.
Mo says:
MoBlog addendum:
ReplyDeleteMy cousin is extremely knowledgeable in matters related to chess, and after watching the documentary a few days ago, he sent me the following commentary on the film. It's quite lengthy for me to translate to English, but I hope my Farsi/Parsi readers enjoy it as much as I did. Posted with permission:
سلام
فکر کردم بد نیست در باره چند نکته که به نظرم در فیلم فرصت پرداختن کافی به آنها نبود توضیحاتی بدهم. در فیلم، به نحوه ی رسیدن فیشر به عنوان مدعی قهرمانی جهان و یافتن امکان بازی با اسپاسکی کمتر پرداخته شد. حقیقتا نتایج او در سال های نزدیک به مبارزه اش با اسپاسکی به گونه ای بود که به هیچ وجه کم نبودند افرادی که گمان می کردند او از نوعی تاثیر مانند هیپنوتیزم برای غلبه بر حریفانش استفاده می کند. در مسابقات سطح بالا در شطرنج آنقدر قدرت ها به هم نزدیک است که اکثر بازی ها بین استادان بزرگ (Grandmasters) با نتیجه مساوی خاتمه می یابد. با اینحال، و فقط به عنوان مثال، فیشر دو نفر از بزرگترین "استاد بزرگ" های دوران خود یعنی بنت لارسن دانمارکی و مارک تایمانوف روس ( که به دومی در فیلم اشاره شد) را پشت سر هم با نتیجه 6-0 از سر راه برداشت!! ( یعنی 12 برد پشت سر هم بدون حتی یک نتیجه مساوی !!) این نتایج حقیقتا باور کردنی نبود. و بعد نوبت به تیگران پطروسیان رسید. پطروسیان به دلیل بازی دفاعی و تا حدی کسل کننده خود و اینکه شکست دادنش بسیار بسیار دشوار بود به "تیگران آهنین" مشهور بود ولی او هم به راحتی و با نتیجه 6.5-2.5 شکست خورد! استاد بزرگ ها در برابر فیشر مثل بچه ها شکست می خوردند! این نتایج و بازی های نسبتا ضعیف از اسپاسکی در اوائل مسابقه بود که باعث شد در مسابقه با اسپاسکی صندلی فیشر و بقیه سالن در جستجوی آدات ارسال امواج و ... جستجو شود. اما واقعیت آنست که بد بازی کردن حریفان مفابل فیشر دو دلیل داشت:
اول، قدرت خود فیشر. در تمام رشته ها چنین است که ورزشکار یا تیمی که در برابر حریف بسیار قوی تر از خود قرار میگیرد انگار دیگر بازی همیشگی خودش را هم نمی تواند انجام دهد و در سطحی پایینتر از گذشته خود ظاهر می شود. حریفان فیشر نیز چنین وضعیتی پیدا می کردند.
دوم، تاثیر روانی که رفتارهای فیشر بر حریفان می گذاشت: فیشر با زیاده طلبی هایش و تحمیل شرایط خود بر برگزارکنندگان، حریفان را عصبی می کرد و در واقع قبل از شروع مسابقه در جنگ روانی آنها را شکست می داد. البته باید این را ذکر کنم که فیشر بسیاری از این تقاضاها را واقعا حق خود می دانست و آنان را از سر ایجاد جنگ روانی پیش نمی کشید. در واقع، برخی از این تقاضاها واقعا هم زیاده خواهانه نبودند و امروزه جزء شرایط کاملا معمولی مسابقات رسمی هستند و در تمام مسابقات اعمال می شوند ( مثل ممنوعیت سیگار کشیدن در سالن مسابقه یا محدودیت سر و صدا و ...). در زمان فیشر چون هنوز شطرنج حرفه ای متولد نشده بود این تقاضاها ( ونیز درخواست دستمزد بیشتر که فیشر همیشه مطرح میکرد) به نظر عجیب و زیاده خواهانه می آمد. در واقع باید گفت که تمام شطرنجبازان حرفه ای که پس از فیشر آمدند، بابت اینکه او با این مطالبه هایش آینده کاری آنان را روشن تر کرد، بسیاری از حقوق را برایشان احقاق کرد، و پرستیژ به حرفه آنان بخشید به او مدیون اند.
ReplyDeleteیک خاطره جالب قدیم تر دیگر از او یادم هست: در یکی از بازی هایش فیشر طبق معمول به شرایط مسابقه اعتراض داشت و تهدید به ترک مسابقه نمود، و وقتی که شرایط مورد تقاضایش برآورده نشد سر میز بازی حاضر نشد. سفیر آمریکا در کشور میزبان وارد کار شد و سرانجام برگزار کنندگان را متقاعد ساخت که بر اساس خواسته های فیشر عمل کنند و آنان سرانجام تسلیم شدند. اما تا این توافق حاصل شود ساعت فیشر توسط حریفش به کار افتاده بود ومدتی از زمان او به هدر رفته بود. اگر از کل زمان 2 ساعت که فیشر برای چهل حرکت اول در اختیار داشت 1 ساعت سپری می شد و او هنوز حرکت اولش را انجام نداده بود بر اساس قوانین آن زمان شکست به نامش ثبت می شد. با هتل او تماس گرفته شد ولی معلوم شد که او هتل را به مقصد فرودگاه برای بازگشت به آمریکا ترک کرده است. بالاخره توانستند او را بیابند و با دادن قول تبعیت از خواسته هایش از فرودگاه به محل برگزاری مسابقه برگردانند. هنگامی که فیشر وارد سالن مسابقه شد از زمانش درست 57 دقیقه گذشته بود ودر واقع 3 دقیقه دیگر بازنده می شد! فیشر با خونسردی پشت میز نشست، و حریف بیچاره اش که گمان میکرد دیگر فیشر ظاهر نخواهد شد و بازی را برده است، چنان از دیدنش دستپاچه شد که فیشر با وجود اینکه نیمی از زمان فکر کردنش را از دست داده بود به راحتی پیروز شد!
طی مسابقه قهرمانی جهان در ریکیاویک این رفتارهای فیشر ادامه یافت و حتی اوج گرفت. در عین حال باید از روحیه ورزشکاری اسپاسکی بیشتر یاد و تمجید شود: در دو یا سه مقطع از مسابقه و خصوصا پس از غیبت فیشر در بازی دوم و در حالیکه نتیجه 2-0 به نفع اسپاسکی بود همه چیز برای اسپاسکی مهیا بود تا او هم متقابلا محل مسابقه را ترک کند و اگر چنین می کرد نه تنها قانونا مقام خود را حفظ می کرد، بلکه در نظر افکار عمومی جهان شطرنج هم بردش مشروع و معتبر شناخته می شد. اکثر دوستان و همکاران اسپاسکی معتقد بودند که او می بایست یک اولتیماتوم تعین و سپس محل مسابقه را ترک نماید، ولی او واقعا می خواست که مسابقه برگزار شود، حتی اگر به بهای تن دادن به تمام خواسته های ظاهرا پایان ناپذیر فیشر باشد. موارد زیر تنها برخی از خواسته های جدید فیشر پس از بازی دوم از برگزارکنندگان بود: یک اتومبیل اسپورت( حتما با دنده اتوماتیک)، استخر با آب گرم طبیعی اختصاصی، زمین تنیس اختصاصی، تغییر دوکوراسیون و بهبود تجهیزات سالن مسابقه، تغییر صفحه و میز بازی به دلیل ناکافی بودن کنتراست میان خانه های روشن و تاریک آن، نصب تجهیزات نورافشانی غیر مستقیم برای سالن مسابقه که از شیکاگو خریداری شده بود، آماده بودن همیشگی آب پرتقال تازه سر میز مسابقه در تمام طول بازی، و بالاخره سبز بودن چراغ های راهنمایی در تمام طول مسیر در زمانی که فیشر از هتل به محل برگزاری مسابقه می رود!
و از همان زمان بود که کاملا روند مسابقه به نفع فیشر شد. ( در فیلم هم اشاره شده). جالب اینکه اسپاسکی از معدود کسانی بود که ارتباط دوستانه اش را با فیشر تا سالها حفظ کرد و پس از اینکه خبر مرگ (نسبتا غافلگیر کننده ) فیشر را شنید، اولین جمله ای که بر لب آورد این بود که: "من برادرم را از دست دادم".
ReplyDeleteیک نکته دیگر که اهمیت مبارزه یک نفره فیشر با ماشین شطرنج اتحاد شوروی را بیشتر میکند و در فیلم به آن اشاره نشد آنست که فیشر این مبارزه را در دوران پیش از ورود کامپیوتر به دنیای شطرنج انجام داد. امروزه، هر بازیکنی در هر گوشه دنیا به راحتی به تمام پایگاه های اطلاعاتی (databases) مهم شطرنج دسترسی دارد و با کمک اینترنت از آخرین تغییرات و یافته ها و نتایج تورنمنت ها مطلع می شود. ولی فیشر از نوجوانی برای دستیابی به کتب، مجلات و منابع جدید مشکلات زیادی داشت، او حتی برای خواندن منابع جدید که اکثرا به زبان روسی و آلمانی بودند، این زبان ها را هم از پیش خود در همان سنین نوجوانی فرا گرفت ( که البته با ضریب هوشی خیره کننده181 نباید چندان وقتش را گرفته باشد)
آخرین نکته اینکه در فیلم به شیوع نسبی بالاتر اختلالات روانپزشکی در میان شطرنجبازان اشاره شده بود. من با این عقیده خیلی موافق نیستم. در میان شطرنجبازان معمولی اطرافم که من موردی را سراغ ندارم. در میان قهرمانان هم بجز فیشر و Paul Morphy که حقیقتا شباهت های زیادی به یکدیگر دارند من مورد دیگری نمی شناسم. در باره مشکل اشتاینیتز که در فیلم گفته شد من چیزی نخوانده ام. در باره ویکتور کورچنوی هم همین قدر بگویم که او آدمی خرافی است به این معنی که مثلا به ارتباط با ارواح معتقد است، ولی همین و نه بیشتر. اگراین را قیاس بگیریم، بیشتر مردم ایران با اعتقادات خرافی عجیب و غریب فراوان و متنوع شان باید دارای اختلال روانی شمرده شوند. متقابلا، می توان چندین قهرمان شطرنج جهان را نشان داد که زندگی های بسیار موفق در زمینه خانوادگی و نیز رشته تخصصی غیر شطرنجی شان داشته اند:
امانوئل لاسکر دومین قهرمان جهان (که 27 سال قهرمان بود! و به نظر می رسد هرگز رکوردش شکستنی نباشد )، دارای کرسی تدریس ریاضی و فلسفه و از دوستان نزدیک اینشتین بود و از او مقالات مهمی که در Nature و ..... چاپ شده به جا مانده است.
دکتر ماکس ایوه، پنجمین قهرمان شطرنج جهان، مدرس ریاضی ، و نجوم در دانشگاه آمستردام بود و در اواخر عمر نیز سالها رئیس فدراسیون جهانی شطرنج بود و به مناعت طبع و رفتار منطقی معروف بود. ( اتفاقا بد نیست بگویم که فیشر یکبار در مورد دکتر ایوه گفت: )
ReplyDeleteThere's something wrong with that man. He's too normal!
همچنین موارد بسیار متعدد دیگر هستند که افراد موفقی در زندگی و شغلشان بوده اند مثل: کاپابلانکا که یک دیپلمات بود و به رفتار بسیار جنتلمنانه شهره بود، باتوینیک که یک مهندس بسیار موفق برق بود، ...... و از زمان های معاصر نیز کارپف و کاسپارف که هر دو پس از اتمام دوران بازیگری و اعلام بازنشستگی، وارد سیاست شدند. خصوصا کارپف در چندین بنیاد خیریه و سازمان هایی که فعالیت های صلح دوستانه دارند فعالیت دارد و بسیار محبوب است.
در واقع اگر به یاد بیاوریم که شیوع اسکیزوفرنی در جامعه در حدود 1% می باشد، در میان چند صد قهرمان درجه اول طی یک و نیم قرن گذشته، وچود دو مورد اختلال روانی چندان بالا به نظر نمی رسد.
شهرام
Firstly, i would like really appreciate such beautiful , comprehensive and educational analysis (in our mother's language!) which undoubtedly multiplied the enjoyement of watching this movie after all. The points which mentioned sounds intersting, i liked the point that high expecting and complaining aspect of his character (when it was considered arrogant by some), inspired the others and made them awrae of their rights and honored their job and made some changes in their professional life .The story of Spassky was truly inspiring.
ReplyDeleteSo fascinating work with all beauty of biography,sport,documentary genre in a whole package ,company by stunning classic music pieces and more importantly, now i see! it's from a female director.. Bravo!i never expected that ,but it was funny through the movie , i just wonder how perfect documentary genre works ? and i was thinking is it hard even for telling a simple story , a tragedy or a memorial event or simmilar.... filmmakers would use photos, interviews with some real or unreal characters ( probably amateurs) , with adding some effects(,not very complicated) and considering impact of music and then at last a movie would be maid : low budget,independent , relatively short (80-90 minute,almost) but real, impressive and perfect almost .?
I was amazed how showing photos (instead of scene)takes time of the movie and carry a major load of work but doesn't let it become boring.
I believe the power of documentary filmmaking is all in one opening concept: "This is based on a true story." You can tell the most simple stories, and just add that one sentence to the beginning; suddenly the film's attraction takes a whole different meaning. The magnitude of this concept is very well-used in the movie "The Fourth Kind" (Spoiler Alert!), where a competely fictitious and absurd alien story is told, but just because they add that one sentence to the beginning, it becomes a very frightening movie.
ReplyDeleteThat's where the power of documentary filmmaking comes from.